To sign my guestbook, you need to signin first. | |
Farideh67 Guestbookarya2085 (13 years ago) هر رهگذری محرم اسرار نگردد،صحرای نمکزار چمن زار نگردد.هرجا که رسیدی مکش طرح رفاقت،هرکس که به تو یار وفادارنگردد arya2085 (13 years ago) کودکی، دخترکی ، موقع خواب سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید: زندگی چیست؟ پدرش از سر بی صبری گفت: زندگی یعنی :عشق دخترک با سر پر شوری گفت: عشق را معنی کن! پدرش داد جواب: بوسه ی گرم تو بر گونه ی من دخترک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت: پدر ... عشق اگر بوسه بود... بوسه هایم همه تقدیم تو باد ! sepehr00 (13 years ago) to mesle oun gole sorkhi ke gozashtam laye daftar mesle taghdir mesle ghesmat mesle almasi ke hichki vase oun nazashte ghimat arya2085 (13 years ago) شریعتی درباره امام حسین (ع) "... و حسین، وارث آدم، که به بنیآدم زیستن داد، و وارث پیامبران بزرگ، که به انسان، "چگونه باید زیست" را آموختند، اکنون آماده است تا، در این روزگار، به فرزندان آدم، "چگونه باید مرد" را بیاموزد!..." مجموعه آثار ۱۹ / حسین وارث آدم / ص ۱۷۱ "... مردی از خانهی فاطمه بیرون آمده است، تنها و بیکس، با دستهای خالی، یک تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن یورش برده است. جز "مرگ" سلاحی ندارد! اما او ، فرزند خانوادهای است که "هنر خوب مردن" را، در مکتب حیات، خوب آموخته است..." مجموعه آثار ۱۹ / حسین وارث آدم / ص ۱۷۰ ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش!..... مگو که بر شما چه گذشت ؟ مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی ؟ مگو که جنایت در آنجا تا به کجا رسید ؟.....آری ای پیامبر انقلاب حسین! ما می دانیم. ما همه را شنیده ایم ....... اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه کنیم ؟لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم ؟ دمی به ما گوش کن تا مصایب خویش را با تو بازگوییم . نجوای دردمندانه دکتر شریعتی با “پیام”بر کربلا(سخنرانی) این دنیا عجیبه،تا مریض نشی برات گل نمیارن،تا گریه نکنی نوازشت نمیکنن،تا فریاد نکشی به طرفت بر نمیگردن تا نمیری نمی بخشنت!! ...................................................................... زندگی کوتاهتر از آن است که به خصومت بگذرد و قلبها گرامیتر از آنند که بشکنند.فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم... ....................................................................... سنگینی باری که خدا به دوش ما می گذارد آنقدر نیست که کمرمان را خرد کند بلکه آنقدر است که ما را برای دعا به زانو در آورد. ....................................................................... زندگی هنر نقاشی کردن است بدون استفاده از پاک کن جوری زندگی کن که اگر به گذشته برگشتی نیازی به پاک کن نداشته باشی. ....................................................................... sepehr00 (13 years ago) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * *ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ، ﭼﺸﻤﻪ ﺯﺍﯾﻨﺪﻩ ﺍﺷﮏ ،ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﺑﺴﺘﺮ ﺭﻭﺩﮐﺎﺷﮑﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﺣﺒﺎﺑﯽ ﺑﺮ ﺁﺏﺩﺭﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩChashme man , chashmeyezayandeye ashk ,Goone ambestare roodKashki hamcho hobabi bar abDar negahe to raha mishodam azboodo nabood* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * arya2085 (13 years ago) ﻛﻮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﭼﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻧﻪ ﭼﻪﺑﻮﯼ ﻋﻠﻔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ؟ ﻣﻦ ﺩﺭﺍﯾﻦﺁﺑﺎﺩﯼ ﭘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ ﮔﺸﺘﻢ ﭘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺷﺎﯾﺪﭘﯽ ﻧﻮﺭﯼ ‚ ﺭﯾﮕﯽ ‚ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﭘﺸﺖ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ ﻫﺎﻏﻔﻠﺖ ﭘﺎﻛﯽ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﺯﺩ ﭘﺎﯼ ﻧﯽﺯﺍﺭﯼ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻡ ﭼﻪﻛﺴﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﺩ ؟ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭﯼﻟﻐﺰﯾﺪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﯾﻮﻧﺠﻪ ﺯﺍﺭﯼ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺑﻌﺪﺟﺎﻟﯿﺰ ﺧﯿﺎﺭ ‚ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻞ ﺭﻧﮓ ﻭﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﺧﺎﻙ ﻟﺐ ﺁﺑﯽ ﮔﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻛﻨﺪﻡ ﻭﻧﺸﺴﺘﻢ ﭘﺎﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺳﺒﺰﻡ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭﭼﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻨﻢ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﻜﻨﺪ ﺍﻧﺪﻭﻫﯽ‚ ﺳﺮ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﻛﻮﻩ ﭼﻪ ﻛﺴﯽ ﭘﺸﺖﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ ؟ ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﭼﺮﺩ ﮔﺎﻭﯼ ﺩﺭ ﻛﺮﺩﻇﻬﺮ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻛﻪﭼﻪ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﯽ ﻟﻚﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ!ﺟﺎﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ ﺳﯿﺐ ﻫﺴﺖ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻫﺴﺖﺁﺭﯼ ﺗﺎ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻛﺮﺩ ﺩﺭﺩﻝ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻚ ﺑﯿﺸﻪ ﻧﻮﺭ ﻣﺜﻞﺧﻮﺍﺏ ﺩﻡ ﺻﺒﺢ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﻢ ﻛﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺪﻭﻡ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺩﺷﺖ ﺑﺮﻭﻡ ﺗﺎ ﺳﺮ ﻛﻮﻩﺩﻭﺭﻫﺎ ﺁﻭﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻮ ﺍﻧﺪ arya2085 (13 years ago) ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺩﻟﯿﺮ،ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﻟﯿﺮﯼ ﻭ ﻏﺮﻭﺭ ﻭﺍﺳﺘﻐﻨﺎ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺯ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ. ﺯﻧﺪﮔﯽﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﺪ ﻭ ﺯﺷﺖﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺑﻠﺮﺯﺩ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻬﯽ ﺗﺮﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﯽ ﻣﺮﺍ ﺯﺑﻮﻥ ﺳﺎﺯﺩﻭ ﻣﻦ ﺗﻬﯿﺪﺳﺖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﯽﻣﺮﺍ ﺑﺘﺮﺳﺎﻧﺪ ﺩﮐﺘﺮ ﻋﻠﯽ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯﮐﺘﺎﺏ ﻫﺒﻮﻁ ﺩﺭ ﮐﻮﯾﺮ arya2085 (13 years ago) ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﺗﺎﺑﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺳﻨﺠﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﯼ ﺑﻮﺩﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﭼﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﮐﻨﺎﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺕ ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﮔﺎﻩﺷﺒﯽ ﻫﻤﭙﺎﯼ ﭘﯿﭽﮏ ﻫﺎ ﻧﺸﺴﺘﻢﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﺎ ﻧﺎﺯ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻤﻨﺎﯼﻣﺮﺍ ﺩﯾﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﺷﺒﯽ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﺎ ﭘﻮﻧﻪ ﮔﻔﺘﻢﺩﻝ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺼﻪ ﺍﻡ ﺳﻮﺧﺖﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰﺳﺖ ﺗﻮﺷﯿﺪﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﭼﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﯽ ﺳﺖﻭﻟﯽ ﺩﻝ ﺭﺍﺑﻪ ﭼﺸﻤﺖ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡﺳﺮ ﺭﺍﻫﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﯽ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮏﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮊﺭﻓﺎﯼ ﯾﮏ ﯾﺎﺱﺑﻪ ﻟﺤﻦ ﺁﺏ ﻧﻤﻨﮏ ﺑﺎﺭﺍﻥﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺷﻨﯿﺪﯼ ﺑﺮﻧﮕﺸﺘﯽﻭ ﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﺸﻨﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﻧﺴﯿﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﺁﻣﺪﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺖﺗﻮﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﯾﮏ ﺑﻬﺎﻧﻪﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺭﻧﺠﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﻋﺠﺐ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻏﻤﻨﮑﯽ ﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖﺑﺒﯿﻦ ﺑﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﻦ ﭼﻬﺎ ﮐﺮﺩﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻧﺠﺶ ﺧﮑﺴﺘﺮﯼ ﺭﺍﻣﯿﺎﻥ ﯾﺎﺩ ﭘﯿﭽﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﺗﻤﺎﻡ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺭﺍﻥﻓﻀﺎﯼ ﺧﺎﻃﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﺩﺍﺩﻭ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﺗﻼﻃﻢﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺎﺭﯾﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﺩﻟﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﯾﮏ ﺷﺐﭼﺮﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﯼ ﺩﺭ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺳﺖﻭ ﯾﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﮔﻞ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺩﺍﺩﻡﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻧﯿﺎﺯﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻦﺗﻮ ﻣﺜﻞ ﻏﻨﭽﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ?ﺩﻟﻢ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﺷﺐ ﺑﻮ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﯾﺎ ﺳﺖﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻃﻠﺴﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ | |